در من تصویری از تو حکاکی می شود که من تو را با آن ورق میزنم و از آنِ خود میکنم.
نگاهت آنقدر در چشمهای من تکرار شده است که تمام عکس هایت شبیه یکدیگرند. تمام تصاویر پشت سرت هم. من همواره از همان دریچه با همان زاویه و در همان نور به تو نگاه کردم. همواره تو را حریصانه در حفره چشمان خود فرو بردم. مژه به مژه پلک هایت، بند به بند سر انگشتانت و لب به لب دهانت را.
من انگار با ترسِ از دست دادن نور، تمام لحظات تابش تو را ثبت کرده ام اما نمیدانستم که تمام لحظات اینقدر شبیه یکدیگرند!
برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46
برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46
برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46
خداوند آواز بلند عشق وُ باران وُ ایران وُ همه سروهای چمان!
کاش برای درد فقدانت - و همه آنهایی که خودِخودِ زندگی اند-
حتی یک واژه کوچک وجود داشت.
جاودانگیِ همواره برازنده شماست.
"هوای هزار اردیبهشت تقدیم روح آسمانی ات
تو که صدا به احترامت سکوت میکرد!"
برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46
برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46
انگار صبح همین امروز بود که آفتاب منجمد شد.
تو ناگهان دستهایت را باز و چشمهایت را در چشم برهم زدنی بستی
و حالا سالهاست که کسی دلتنگ آرامش آغوشت، هرشب چشمهایش را می بندد و هزار بار میمیرد.
برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46